دستامو محکم توی هم قفل کردم، معلوم نیس ایندفعه چی از جونم میخواد؟!. یکی یکی نفسام و توی دلم میشمردم.
از اون دسته آدماییم که خوشم نمیاد بقیه اون روی ضعیفم و ببینن
از روی صندلی بلند شدم و با یه قدم کشیده روبه روی میز نفرین شدش ایستادم و با سردترین لحن ممکن گفتم:
_اگه نمیخوای به تبلیغات گروه مورد علاقت لطمه نخوره بهتره زودتر زبونت و توی دهن مثلا تمیزت بچرخونی و حرفت و هرجه سریع تر بگی تا صبرم بیشتر از این سر نرفته!
...
قاه قاه زد زیر خنده! اونم از سر جاش بلند شد و گفت:
_پدرت مرد آرومی بود!
با حرص گفتم+واسه همین سر خودش و زنش و باهم کردن زیر آب، هه، انقدر که آروم بود!
لبخند مزحکش همچنان گوشه ی لبش بود.دستاش و توی جیب شلوارش فرو کرد و روبه روم واستاد. طبق عادت بدم زل زدم توی چشاش !
شمرده شمرده گفت:
_کاره ایندفعه م با دفعه های قبل فرق داره کوانسو، ایندفعه باید همون کاری و که همیشه توش بهترین بودی رو انجام بدی،
یعنی طراحی یه رقص محشر، اونم واسه یه گروه به شدت عالی توی یه شرکت وحشتناک پولدار! اگه اوکی و بدی امسال میتونه تبدیل به آخرین سالی
بشه که منو و تو همدیگه رو ملاقات میکنیم!
یه گوشه ی لبم رفت بالا، حسه خوبی بهم دست میده از اینکه دیگه هیچوقت قیافه ی این مرتیکه رو نبینم...!
ادامه دارد...